این وبلاگ به جهت بالا بردن اطلاعات هموطنان عزیز ساخته شده

ساخت وبلاگ
اصغر: این داستانی که میگم 3سال پیش برام اتفاق افتاده. من برای انجام کاری مجبور بودم 2ماه تو باغ پدریمون تو شهریار باشم و فقط هر 2هفته یک روز میتونستم برم بیرون،این باغی که بهتون میگم چند نسل که معروف به سنگین بودن و اینو تمام غریبه هایی که مخفیانه اومدن اونجا میگن ولی ما خودمون حس میکنیم که همیشه اینطوری نیست وفقط بعضی شبها هست که واقعا خودمونم اینو میفهمیم و سگهای تو باغم تو اون شبها تا صبح صداشون در نمیاد و یه گوشه خودشونو جمع میکنن.تو همین شبهایی که تو باغ بودم خیلی دلم میگرفت بعد منتظر میشدم وقتی پدرم میخوابید میرفتم بیرون یکمی جلوتر از خونه باغ آتش روشن میکردم و تا نزدیکای صبح کنارش میشستم،شبای اول متوجه شدم تنها نیستم و کنارم کسی هست ولی چون از بچگی به پدرمون چیزی میگفتیم میگفت چیزی نیست فکر کردی منم گفتم لابد خودم دارم خودمو میترسونم،شبهای بعدی که آتیش روشن میکردم تو فاصله 50متری خودم کنار دیوار گاوداری متوجه عبور یه نفر شدم ولی وقتی دقت کردم فهمیدم یک نفر نیست بلکه تقریبا 20نفر از اونجا میرفتن و میومدن که من همونجا فرار کردم تو خونه و تا صبح بیرون نیومدم و چند شب هم آتش روشن نکردم ولی یه شب دیگه که تقریبا ترسم کمتر شده بود کنار آتش متوجه چیزی شدم و تا سرم و برگردوندم یک چیز سیاه به بزرگی یک آدم معمولی یه فاصله به طول 6یا7مترو پرید و رفت لای درختا و من تا یک ربع نتونستم از ترسم تکون بخورم و صبح که شد به خونه تلفن کردم و به مادرم گفتم چه اتفاقایی میوفته چون پدرم فقط سعی میکرد به ما بقبولونه که چیزی واسه ترسیدن تو باغش وجود نداره ولی خودش به تمام پرده هایی که از پنجره های خونه باغ آویزونن سنجاق قفلی زده و یک میخ بزرگ اندازه 30سانت به دیوار انباری فرو کرده واین کاراشو منو داداشم کشف کردیم ،حتی به نظر برادر بزرگترم تو باغ طلسم هم انجام میده چون بعضی وسایل و تنه درختها و چیزای دیگرو مثل کوزه آب شکسته رو با دقت به شکل خاصی زیر یه قسمت دیوار میچینه و همیشه وقتی میخواد از باغ بره بیرون اینکارو انجام میده و از باغ میاد بیرون اما مادرم چون اون خودش این باغ و میشناخت و خاطره های عجیب و ترسناکی واسمون تعریف میکرد بهم گفت اگر چیزی دیدی خودتو بزن به اون راه و به روی خودت نیار و هیچ وقت دقت نکن که بفهمی چی از دور و برت میگذره!!من چون بعضی شبها مجبور بودم برای دستشویی بیام بیرون به خدا قسم حتی صدای پاشونم میشنیدم ولی از ترس پشت سرمو نگاه نمیکردم و چند بار هم به سمتم کلوخ پرتاب کردن ولی من دیگه وقتی شب میخوام تو اون باغ راه برم حتی چراغ قوه هم روشن نمیکنم که نتونم چیزی ببینم که اذیتم کنه،حالا به نظر شما اینکه آدم هرچی میبینه به روی خودش نیاره بهترین راهه!؟چون بعضی وقتا حس میکنم عمدا میخوان خودشونو نشون بدن و اگر نگاهشون نکنی صدا در میارن و اگه بازم توجه نکنی کلوخ بهت پرت میکنن از هر طرف! (با نظرات خود باعث روحیه دادن به ما شوید) این وبلاگ به جهت بالا بردن اطلاعات هموطنان عزیز ساخته شده...
ما را در سایت این وبلاگ به جهت بالا بردن اطلاعات هموطنان عزیز ساخته شده دنبال می کنید

برچسب : داستان,ترسناک,داستان ترسناک,ترسناک باغ,داستان ترسناک در باغ,داستان ترسناک ارواح,داستان ترسناک جن, داستان ترسناک روح,داستان عجیب,باغ ترسناک, نویسنده : ارمان danestaniha بازدید : 253 تاريخ : شنبه 25 مهر 1394 ساعت: 18:43

استیو کارمند اداره بیمه بود،اون بخاطربدهی های پدرش که تازه فوت کرده بودمجبورشده خونشوبفروشه وباهمسرش کیتی تو یه خونه قدیمی تویه منطقه دوراز شهر خونه بخره! خورشیددرحال غروب بود و کیتی درحال بازکردن وسایل جدید خونه هست. استیو:عزیزم خودتوخسته نکن.امروزخیلی خسته شدی بزار برافردا. کیتی:باشه توهم بیا بشین توهم خسته شدی. کیتی درحالی که برا استیو چایی میریخت گفت کیتی:عزیزم این خونه خیلی ازشهر دوره توکه بری سرکارمن تو این خونه تنها میمونم وبا حالتی ترس به اطرافش نگا میکرد که استیو گفت استیو:نگران نباش مابرا مدت کوتاهی اینجاییم یکم که پولامونو جمع کردیم از اینجامیریم. استیو وکیتی روی تخت خوابیده بودن که نصف شب یهوکیتی از خواب بیدارشد گوشاشوتیزکرد احساس کرد صدای یه بچه که داره گریه میکنه به گوشش میرسه توجهی نکرد وفک کرد شایدخیالاتی شده چشاشو بست وخوابید. چندروزی به همین منوال گذشت تااینکه یه شب کیتی دوباره ازخواب بیدارشدوباز اون صداروشنید.صدارفته رفته بیشترمیشد.کیتی ازجاش بلندشد ودراتاقوباز کردوخارج شداز پله های چوبی کهنه که صدای جرجرمیدادیواش یواش پایین اومد وقتی به ته پله رسیدصدا قطع شد.کیتی میخواست برگرده که دوباره اون صدا اومد. اون برگشت وبا ترسی که تمام وجودشو گرفته بود اطرافشونگاه میکرد که یهوچشمش به درانباری زیرپله افتاد.به سمت در رفت وگوششوبه درچسبوندیهوصداقطع شد.کیتی خیلی اروم دروباز کردوچراغو روشن کرد.وازپله های انباری پایین رفت.یه انباری کوچیک که یه خورده وسایل کهنه خاک خورده داشت.کیتی اطرافونگاه میکردوهمونطورکه راه میرفت یهوپاش به قالی کهنه گیرکرد.افتادزمین قالی اونورتر رفت واز زیرش یه در قفل شده نمایان شد.کیتی باکنجکاوی اطرافشونگاه میکرد تاکلید قفلو پیدا کنه داشت مأیوس میشد که چشمش به میله ی اهنی کناردیوارافتاد.میلرو برداشت وباهاش قفلو شکوند درو اروم باز کرد و دیدکه یه عروسک قدیمی ،عروسکی که شکل یه دختر بودبرداشت.یه نفس عمیقی کشید،باخودش گفت شاید صابخونه قبلی بچه شیطونی داشته اینو اینجا قفل کرده.اونوبرداشتو اورد گذاشت بالای کمد تواتاقشو خوابید. فرداش کیتی بیدارشدو صبحونه رواماده کردوبااستیومشغول خوردن صبحونه بودن که استیو به کیتی گفت استیو :راستی عزیزم یادم رفته بهت بگم من امشب خونه نمیام مادر حالش خوب نیست میخوام امشبوپیشش بمونم. کیتی باناراحتی گفت باشه برو.امیدوارم حال مادرت خوب شه. هواداشت تاریک میشدبا بادی که میوزید درختان اطراف خونه اینور اونور میرفتنو وصدای عجیبی میدادند.کیتی ازپنجره بیرونو نگاه میکردیه خوفی وجودشوگرفته بود. لب تابشواورد ومشغول دیدن عکسای قدیمی بود که تصمیم گرفت که بره از اینترنت وتاریخچه خونه ای که توش زندگی میکنه رو دربیاره صفحه ای باز شد وتمامی اطلاعات رونشون داد.خدای من باورش نمیشد.این خونه چندتا صابخونه داشت که همشون به طرز مرموزودلخراشی مرده بودن یکی خودشو دار زده یکی تو وان حموم خفه شده. ..باورش نمیشدیه ترس عجیبی تمام وجودشو گرفته بودکه یهوصدای خنده ی یه زن روشنیدازجاش بلندشدوازپله ها بالا رفت ودر اتاقوبازکردباورش نمیشد عروسک میخندید،صدای خنده عروسک کیتی رو ازارمیداد کیتی به سمت عروسک دویدواونو کوبید زمین همش عروسکو به اینور اونور میکوبیدکه صداش قطع شد،چشای عروسک بسته بود کیتی به عروسک خیره بودکه دیدچشای عروسک باز شد وورنگ چشاش قرمزشد کیتی عروسکو پرت کردواز اتاق فرار کردوازرو پله هاافتادزمین وپاش دردگرفت.دیدعروسکه پشت سرش میاد،کیتی باپای لنگون خودشوبه طرف اشپزخونه کشوندودستشو دراز کرد تاچاقوی روی میزو برداره که یهو عروسک پای کیتی رو کشیدو نشست رو شکم کیتی و صورت کیتی رو زخم کردکیتی با تمام قدرتش عروسکو پرت کردطرف پله هاوباپای لنگون رفتو یه چاقو برداشت،همونطورکه عروسک به سمتش میومد کیتی چاقورو گرفتو شکم عروسکو پاره کرد،اونو تیکه تیکه کرد وتویه پلاستیک گذاشتو توباغچه دفنش کرد.اومدو روکاناپه درازکشید،خوشحال بودکه پیروز شده،عروسکوشکست داده همونطوری خوابش برد. صبح باصدای استیو از خواب پرید. استیو:عزیزم؟کجایی؟ببین برات چی اوردم؟یه عروسک تو باغچه پیدا کردم.ببین چقدرخوشکله؟! کیتی با تعجب به عروسک نگاه میکرد عروسک سالمه چطورممکنه....خدای من....نه....! لطفا با نظرات خود باعث روحیه دادن به ما شوید:) این وبلاگ به جهت بالا بردن اطلاعات هموطنان عزیز ساخته شده...
ما را در سایت این وبلاگ به جهت بالا بردن اطلاعات هموطنان عزیز ساخته شده دنبال می کنید

برچسب : داستان,داستان ترسناک,داستان ترسناک عروسک,داستان عروسک,داستان عجیب عروسک,داستان عجیب,ترسناکترین داستان ها,ترسناکترین داستان, نویسنده : ارمان danestaniha بازدید : 286 تاريخ : شنبه 25 مهر 1394 ساعت: 18:40

تو دوران نوجوونیم با رفیقام و داداش کوچیکم زدیم تو کار احضار جن و روح خیلی جلسات اجرا کردیم ولی هیچ اتفاقی نیفتاد اما این کل ماجرا نبود بعد ی مدت اتفاقای عجیبی واسه هممون میفتاد مثلا وسایلامون خود ب خو جابه جا میشد یا صدای دویدن میشنیدیم تو بعضی جاهای خونه و جالب اینجا بود ک کسی ب جز ما اینو نمیشنید ی شب ک خواب بودیم با صدای شکستن چیزی بیدار شدیم (من و داداشم ک تو اتاق خودمون بودیم ) ، صدا از حیاط بود . ب هم دیگ نگاه کردیم و با هم گفتیم دزد ؟؟؟؟؟ و زود پاشدیم بریم حیاط ، هیشکی تو حیاط نبود دو بار کل حیاط رو گشتیم ولی چیزی پیدا نکردیم همین ک خواستیم برگردیم توی خونه متوجه ی مرد قد بلند با چهره ای وحشتناک شدیم ک ب سمت ما میومد از ترس سر جامون میخکوب شده بودیم و زبونمون بند اومده بود نمیتونستیم داد بزنیم ک به کمکمون بیان اون مرد بهمون نزدیک شد و اروم زیر گوشمون گفت شما منو احضار کردین ؟ ب چ حقی ؟ با من چیکار داشتین ؟ حالا ک منو احضار کردین بی دلیل من شما رو تا ابد آزار میدم تا همچین بی دلیل هم نباشه . و غیب شد . ما 15 دقیقه به هم خیره شده بودیم و نمیدونستیم چی بگیم کم کم زبونمون وا شد و داداشم گفت بیا بریم تو حرف بزنیم سرده . من ب خودم اومدم و دنبالش راه افتادم . وقتی رفتیم تو اتاقمون داداشم گفت حالا چیکار کنیم ؟ میدونی ک تو بد مخمصه ای گیر افتادیم ؟! منم بهش گفتم من نمیدونم اصن ما واسه چی میخواستیم احضارشون کنیم که حالا اینجوری بشه ؟ولی جز سکوت جوابی نداشت . اون شب رو با هزار ترس و لرز خوابیدیم . تا چتد روز بعدش هم اتفاقی نیفتاد تا اینکه یه شب خواب دیدیم اون مرد داره ما رو کتک میزنه و توی ی خرابه وسط بیابونیم . وقتی بیدار شدیم بدنمون کبود شده بود و جالب اینکه هر دو اون خواب رو دیده بودیم . هنوزم ک هنوزه میاد و ما رو اذیت میکنه .... این وبلاگ به جهت بالا بردن اطلاعات هموطنان عزیز ساخته شده...
ما را در سایت این وبلاگ به جهت بالا بردن اطلاعات هموطنان عزیز ساخته شده دنبال می کنید

برچسب : داستان,داستان ترسناک, داستان ارواح,داستان عجیب,داستان جن,داستان ارواح, نویسنده : ارمان danestaniha بازدید : 330 تاريخ : شنبه 25 مهر 1394 ساعت: 18:31

خانه وحشت میلت چنی هیچ کس نمی دانست میلت چنی اهل کجا بود ولی در دهه هزار و هشتصد و پنجاه این مرد که صاحب مهمانسرایی در منطقه بود، اسرارآمیزترین مرد لانکاستر کانتی شد . بعضی چنی را که به رک گویی شهره بود مجسمه شیطان می دانستند . وقتی مردم جسد او را دیدند که برابر دادگاه شهر به چوب بستی آویزان بود و تاب می خورد زیاد تعجب نکردند . بعد از اینکه چنی به اتهام دزدیدن برده (( دکتر کرافورد )) محکوم شد، خیلی ها فکر می کردند او به مکافات عملش رسیده است . چنی یک برده داشت که هر از گاهی او را به یک مسافر می فروخت.چند روز بعد برده از موقعیتی استفاده می کرد و از پیش صاحب تازه می گریخت و دوباره به مهمانخانه بر می گشت تا در یک فرصت مناسب چنی دوباره او را به مسافر ساده لودح دیگری بفروشد . ولی همه مسافران خوش شانس نبودند . هیچ کس تمایلی نداشت که در آن مهمانخانه بماند ولی چاره دیگری نبود . اما برای بعضی از مسافران، آن مهمانخانه آخرین محل استراحت به شمار می رفت . مدتی بعد خانواده های آنها به دنبال همسر یا پسر گمشده شان به آن مهمانخانه خلوت می رفتند ولی هیچ وقت نتیجه ای نمی گرفتند . در طول سال ها مردم بسیاری که از حوالی مهمانخانه عبور می کردند ، پیکرهای مه آلودی را می دیدند که در میان درختان اطراف مهمانخانه سرگردان بودند . از اهالی آن منطقه کمتر کسی جرات می کرد به آن مهمانخانه برود . چنی همه چیز را انکار میکرد و مدرکی به دست نمی داد .ولی سالها بعد معما ها حل شد . یک شرکت ساختمانی به آن منطقه رفت و زمین را حفاری کرد در آن هنگام بود که چندین اسکلت از زیر خاک بیرون آمد که همگی به قتل رسیده بودند . مردم نام آن مهمانخانه را (( خانه وحشت میلت چنی )) گذاشتند . این خانه تا اوایل دهه 1970 در آن محل باقی ماند . ولی دیگر تبدیل به خانه متروکه درست شبیه به خانه ارواح شده بود . خانه ای که محل زندگی ارواح مسافران بی گناه بود . این وبلاگ به جهت بالا بردن اطلاعات هموطنان عزیز ساخته شده...
ما را در سایت این وبلاگ به جهت بالا بردن اطلاعات هموطنان عزیز ساخته شده دنبال می کنید

برچسب : خانه,خانه عجیب,خانه مرموز,خانه جالب,خانه جنها,خانه جنیان,خانه ارواح,خانه روح,خانه ترسناک,ترسناکترین خانه,خانه های ترسناک,خانه ترسناک جهان, نویسنده : ارمان danestaniha بازدید : 437 تاريخ : شنبه 25 مهر 1394 ساعت: 18:25

خانه وحشت میلت چنی هیچ کس نمی دانست میلت چنی اهل کجا بود ولی در دهه هزار و هشتصد و پنجاه این مرد که صاحب مهمانسرایی در منطقه بود، اسرارآمیزترین مرد لانکاستر کانتی شد . بعضی چنی را که به رک گویی شهره بود مجسمه شیطان می دانستند . وقتی مردم جسد او را دیدند که برابر دادگاه شهر به چوب بستی آویزان بود و تاب می خورد زیاد تعجب نکردند . بعد از اینکه چنی به اتهام دزدیدن برده (( دکتر کرافورد )) محکوم شد، خیلی ها فکر می کردند او به مکافات عملش رسیده است . چنی یک برده داشت که هر از گاهی او را به یک مسافر می فروخت.چند روز بعد برده از موقعیتی استفاده می کرد و از پیش صاحب تازه می گریخت و دوباره به مهمانخانه بر می گشت تا در یک فرصت مناسب چنی دوباره او را به مسافر ساده لودح دیگری بفروشد . ولی همه مسافران خوش شانس نبودند . هیچ کس تمایلی نداشت که در آن مهمانخانه بماند ولی چاره دیگری نبود . اما برای بعضی از مسافران، آن مهمانخانه آخرین محل استراحت به شمار می رفت . مدتی بعد خانواده های آنها به دنبال همسر یا پسر گمشده شان به آن مهمانخانه خلوت می رفتند ولی هیچ وقت نتیجه ای نمی گرفتند . در طول سال ها مردم بسیاری که از حوالی مهمانخانه عبور می کردند ، پیکرهای مه آلودی را می دیدند که در میان درختان اطراف مهمانخانه سرگردان بودند . از اهالی آن منطقه کمتر کسی جرات می کرد به آن مهمانخانه برود . چنی همه چیز را انکار میکرد و مدرکی به دست نمی داد .ولی سالها بعد معما ها حل شد . یک شرکت ساختمانی به آن منطقه رفت و زمین را حفاری کرد در آن هنگام بود که چندین اسکلت از زیر خاک بیرون آمد که همگی به قتل رسیده بودند . مردم نام آن مهمانخانه را (( خانه وحشت میلت چنی )) گذاشتند . این خانه تا اوایل دهه 1970 در آن محل باقی ماند . ولی دیگر تبدیل به خانه متروکه درست شبیه به خانه ارواح شده بود . خانه ای که محل زندگی ارواح مسافران بی گناه بود . این وبلاگ به جهت بالا بردن اطلاعات هموطنان عزیز ساخته شده...
ما را در سایت این وبلاگ به جهت بالا بردن اطلاعات هموطنان عزیز ساخته شده دنبال می کنید

برچسب : داستان ترسناک, داستان جالب, خانه, خانه جن زده, خانه ترسناک, خانه ترس,خانه ارواح,وجود جن,در خانه,وجود ارواح درخانه,خانه شیطان, خانه عجیب,خانه مخوف, نویسنده : ارمان danestaniha بازدید : 271 تاريخ : شنبه 25 مهر 1394 ساعت: 18:20

آیا مایلید به افکار کسی که کنار دستتان نشسته است پی ببرید؟ اگر با افراد زیادی مواجهه شده باشیم می توانیم بسیاری از افراد را حتی از نوع صحبت کردنشان نیز بشناسیم اما این شناخت در مواجهه حضوری با دانستن بسیاری از حالات اثبات شده در علم روانشناسی بهترین شناخت را نسبت به دیگران برایمان به ارمغان می اورد. اکنون با توجه به نکات ارائه شده میتوانید از روی هر یک از حالات زیر افکار آنها را بخوانید: خوددار اگر شخصی دستهایش را پشت کمر خود قفل کند این امر نشان میدهد که وی خود را بشدت کنترل کرده است . دراین حالت او سعی دارد خشم یا احساس نا امیدی را از خود دور کند. این فرد در واقع نشان میدهد که از اعتماد به نفس بسیار بالایی برخوردار است و میتواند در حالات مختلف بر خشم یا ناامیدی خود غلبه کند . در این حالت بهتر است با این فرد به آرامی ارتباط برقرار کرد تدافعی اگر انگشتان دستها به بازو گره خورده باشد این حالت نشان دهنده حالت تدافعی در برابر حمله غیر منتظره و ناگهانی یا بی میلی برای تغییر چهره شخص است. اگر انگشتها مشت شده باشند حالت بی میلی شدیدتر است در این حالت بهتر است با ارامش با شخص مورد بحث برخورد شود تا کم کم از حالت تدافعی خود خارج شده و ارتباطی زیبا را شروع کند متفکر گره کردن دستها به دسته های صندلی نشان میدهد که شخص سعی دارد احساس خود را مهار کند اما قفل کردن قوزک پاها به یکدیگر حالت تدافعی است این حالت شاید بیشتر در مسافران مظطرب هواپیما به هنگام پرواز و فرود دیده شود. بسیاری از افراد این حالت را به نوعی رسیدن به تصمیمی بزرگ میدانند اما روانشناسان بالینی میگویند که حتی اظطراب نیز نشانه تفکر فرد است دقیق وقتی شخص انگشت سبابه خود را روی صورت و بقیه دستش را بصورت گره کرده در پایین صورتش قرار میدهد یعنی که فرد مورد نظر بسیار دقیق است. این حالت نشان میدهد که شخص با دقت زیاد به صحبت های شما گوش میدهد و یک یک کلمات شما را می سنجد و در عین حال در چهره او حالت انتقادی نیز به چشم میخورد اما این انتقاد جنبه دوستانه دارد و شاید بیشتر به منظور برقرار یک ارتباط بین دو نفر است دودلی انگشتهای گره شده زیر چانه و نگاه خیره نشان دهنده حالت تردید و دو دلی است . او به صحبت های شما و صحت گفته هایتان تردید میکند . در این حالت ممکن است آرنج روی میز قرار گرفته باشد به گفته برخی از روان شناسان نگاه خیره همیشه نشانه دو دلی است چرا که ثابت قدم و محکم بودن نگاه انسان را نیز مصمم و با اراده می سازد. شاید چون از نگاه شما تردید و دودلی آشکار است دیگران برای قدم جلو گذاشتن و دوست شدن با شما ترید دارند بی گناه دستهایی که روی سینه قرار گرفته باشند بهترین نمونه برای حالت بی گناهی و درستکاری است. این حالت به عقیده اکثر روانشناسان اثر باقیمانده ای از شکل سوگند خوردن است که در آن دست را روی قلب قرار میدهند. حالت تواضعی که در این عمل وجوددارد میتواند به شما بگوید که این فرد به رغم آنکه خود به بی گناهیش اذعان دارد ولی نمیداند چگونه آنرا به اثبات برساند و در عین حال بسیار مایل است تا دوست صمیمی برای بیان آنچه در قلبش میگذرد داشته باشد مطمئن دستهایی که به کمر زده میشود در مردها نشان دهنده آن است که فرد به آنچه میگوید اعتقاد و اعتماد کامل دارد. خانمها هنگامی که دست خود را به کمر میزنند نشان میدهند که به آنچه میگویند اطمینان دارند. اما در هر دو مورد این حالت به ما میگوید که فرد به هر حال احساس اطمینانی در گفته ها و رفتار خود دارد که میتواند به سادگی این شرایط را به دیگری نیز منتقل کند مرموز دستهای مشت شده در زیر چانه نشان میدهد که شخص نظریاتش را پنهان میکند و به شما اجازه می دهد تا صحبت خود را تمام کنید. آنگاه زمانیکه حرفهای شما پایان یافت در کمال آرامش به شما و نظریات شما حمله میکند. شگرد جالبی است. شخص ابتدا اطمینان شما را جلب میکند و سپس در نهایت آرامش به شما میگوید که شما و نظریاتتان را قبول ندارد ظاهر ساز در این حالت شخص آرام بنظر میرسد اما این آرامش پیش از توفان است این حالتی است که بیشتر روسا بخود میگیرند تا خود ر ا بگونه ای به زیر دستان نزدیک کنند و در عین حال جاذبه و جذابیت آنها نیز کم نشود. ظاهرسازی معمولا از آن دسته حالتهایی است که در بیشتر افراد دیده میشود ولی نوع آنها با یکدیگر متفاوت است . اما به هر حال حالت خوبی از یک فرد برای شروع یک ارتباط محسوب نمیشود مالکیت قرار دادن پاها روی هر چیز (روی صندلی- میز-سکو و (…شانه حالت مالکیت است. در یک میز گرد تنها رئیس اجازه دارد چنین حالتی داشته باشد و از این طریق آرامش خود را نشان دهد. روان شناسان این حالت را حالت مالکیت میدانند که در نهایت به عقیده فرد مورد نظر به موفقیت وی در کارها منجر خواهد شد اعتماد به نفس تکیه زدن به صندلی درحالتیکه دستها پشت سر قفل شده نشان دهنده اعتماد به نفس قوی است . اگر شخصی در این حالت صحبت میکند به گفته های خود اعتماددارد و اگر به صحبت های شما گوش میدهد به خود زحمت ندهید ا و خود همه ماجرا را میداند این وبلاگ به جهت بالا بردن اطلاعات هموطنان عزیز ساخته شده...
ما را در سایت این وبلاگ به جهت بالا بردن اطلاعات هموطنان عزیز ساخته شده دنبال می کنید

برچسب : خواندن فکر دیگران , خواندن فکر دیگران از راه دور , خواندن فکر دیگران از پشت مانیتور , خواندن ذهن دیگران از راه دور , خواندن فكر ديگران , آموزش خواندن فکر دیگران , دعای خواندن فکر دیگران , طریقه خواندن فکر دیگران , اسرار خواندن فکر دیگران , راههای خواندن فکر دیگران , , نویسنده : ارمان danestaniha بازدید : 359 تاريخ : شنبه 25 مهر 1394 ساعت: 3:33

یک مرتاض 83 ساله هندی گفت: هفتاد سال بدون آب و غذا زنده مانده ام و پزشکان هندی مرکز ملی پژوهش های دفاعی سرگرم مطالعه و بررسی این ادعا هستند. پراهلاد جانی ، مرتاض هشتاد و سه ساله هم اکنون در بیمارستانی در شهر احمد آباد در غرب هند زیر نظر 30 پزشک قرنطینه است. دانشمندان می‌گویند: شاید نتایج این تحقیق به بشر در تبیین راهکارهایی برای ادامه حیات در صورت وقوع بلایای طبیعی و شرایط بسیار حاد و نیز اکتشافات علمی‌همانند اعزام فضا نورد به کره ماه و مریخ کمک کند. آزمایش‌ها روی این مرتاض هندی موارد مختلف همچون تصویربرداری ام آر ای ، اندازه گیری فعالیت مغز و قلب با الکترود و دیگر مطالعات عصبی و فیزیکی را در بر می‌گیرد. این آزمایش ها از روز بیست و دوم آوریل آغاز شده است و تا حدود بیست روز ادامه خواهد داشت و در این مدت مرتاض هندی نه آبی نوشیده و نه غذایی می‌خورد. این وبلاگ به جهت بالا بردن اطلاعات هموطنان عزیز ساخته شده...
ما را در سایت این وبلاگ به جهت بالا بردن اطلاعات هموطنان عزیز ساخته شده دنبال می کنید

برچسب : مرتاض , مرتاض های هندی , مرتاض 400 ساله , مرتاضان هندی , مرتاض به انگلیسی , مرتاض سوریلند , مرتاضان , مرتاض هندی 400 ساله , مرتاض ها , مرتاضان ایرانی, نویسنده : ارمان danestaniha بازدید : 335 تاريخ : شنبه 25 مهر 1394 ساعت: 3:22

سرنوشت اغلب دوقلوها بسیار شگفت انگیز است . اما سرنوشت دوقلوهای اهل اوهایو دارای بیشترین شگفتی است. دوبرادر دوقلو بعد از تولد از هم جداشده و به خانواده های جدا سپرده شده اند. هر دو خانواده نیز نام جمیز را بر انها گذاشتند و از اینجا سرنوشت شگفت انگیز انها شکل میگیرد. هر دو جمیز به یادگیری علم حقوق علاقه داشتند. هر دو دنبال نجاری و مکانیکی بودند. هر دو با زنی به نام لیندا ازدواج کردند. نام زن هر دو هم بنی بود هر دو مرد نیز زنانشان را طلاق دادند. تا اینکه این دو بچه بعد از ۴۰ سال همدیگر را یافته و بعنوان شریک تجاری با هم مشغول به کار شدند… این وبلاگ به جهت بالا بردن اطلاعات هموطنان عزیز ساخته شده...
ما را در سایت این وبلاگ به جهت بالا بردن اطلاعات هموطنان عزیز ساخته شده دنبال می کنید

برچسب : دوقلو,دوقلوها,دوقلو های جالب,دوقلوجالب,دوقلو های عجیب ,دوقلو عجیب,دوقلو های شگفت انگیز, نویسنده : ارمان danestaniha بازدید : 285 تاريخ : شنبه 25 مهر 1394 ساعت: 2:37

ماشین نحس : در سپتامبر سال ۱۹۵۵ جیمز دین هنر پیشه جوان هاایوودی بر اثر تصادف با ماشین پورشه اش دارفانی را وداع گفت. آقای هنر پیشه مرد و کارش تمام شد اما اتومبیل همچنان ماجراهای مرگ آورش را ادامه میدهد خودرو را که به دره سقوط کرده بود بسختی بیرون اورده و به تعمیرگاه منتقل کردند. اما در آنجا ماشین از روی جک لیز خورده و بر روی دو پای یک مکانیک افتاد. این ماشین توسط یک دکتر خریداری شد که از ان برای شرکت در مسابقات اتومبیل رانی استفاده کرد. در یکی از مسابقات خودرو تصادف کرده و صاحب جدیدش نیز کشته شد. ماشین را تعمیر کرده و دوباره از آن در مسابقات اتومبیل رانی استفاده کردند . اما راننده بعدی هم در یک تصادف کشته شد این بار وقتی خودرورا به گاراژ منتقل کردند فردای آنروز مشاهده نمودند که گاراژ بطور کامل در آتش سوخته است. سرانجام در اکتبر ۱۹۵۹ برای اینکه جلوی فاجعه را بگیرند آن را به ۱۱ قسمت تکه کرده و فلزش را نیز آب کردند … این وبلاگ به جهت بالا بردن اطلاعات هموطنان عزیز ساخته شده...
ما را در سایت این وبلاگ به جهت بالا بردن اطلاعات هموطنان عزیز ساخته شده دنبال می کنید

برچسب : ماشین ,ماشین نحس ,ماشین جالب, ماشین جهنمی ,ماشین عجیب,ماشین,ارواح,ماشین شیطان, نویسنده : ارمان danestaniha بازدید : 279 تاريخ : شنبه 25 مهر 1394 ساعت: 2:29

ماشین نحس : در سپتامبر سال ۱۹۵۵ جیمز دین هنر پیشه جوان هاایوودی بر اثر تصادف با ماشین پورشه اش دارفانی را وداع گفت. آقای هنر پیشه مرد و کارش تمام شد اما اتومبیل همچنان ماجراهای مرگ آورش را ادامه میدهد خودرو را که به دره سقوط کرده بود بسختی بیرون اورده و به تعمیرگاه منتقل کردند. اما در آنجا ماشین از روی جک لیز خورده و بر روی دو پای یک مکانیک افتاد. این ماشین توسط یک دکتر خریداری شد که از ان برای شرکت در مسابقات اتومبیل رانی استفاده کرد. در یکی از مسابقات خودرو تصادف کرده و صاحب جدیدش نیز کشته شد. ماشین را تعمیر کرده و دوباره از آن در مسابقات اتومبیل رانی استفاده کردند . اما راننده بعدی هم در یک تصادف کشته شد این بار وقتی خودرورا به گاراژ منتقل کردند فردای آنروز مشاهده نمودند که گاراژ بطور کامل در آتش سوخته است. سرانجام در اکتبر ۱۹۵۹ برای اینکه جلوی فاجعه را بگیرند آن را به ۱۱ قسمت تکه کرده و فلزش را نیز آب کردند … این وبلاگ به جهت بالا بردن اطلاعات هموطنان عزیز ساخته شده...
ما را در سایت این وبلاگ به جهت بالا بردن اطلاعات هموطنان عزیز ساخته شده دنبال می کنید

برچسب : ماشین ,ماشین نحس ,ماشین جالب, ماشین جهنمی ,ماشین عجیب,ماشین,ارواح,ماشین شیطان, نویسنده : ارمان danestaniha بازدید : 299 تاريخ : شنبه 25 مهر 1394 ساعت: 2:29